بریدههایی از کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات را در هم نگاران آماده کردهایم. کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات اثری از مارک براکت است که با ترجمه نهال سهیلیفر در انتشارات میلکان به چاپ رسیده است. این کتاب درباره به کارگیری قدرت احساسات برای کمک به رشد و شکوفایی سخن میگوید.
این کتاب درباره چیست؟
مارک براکت که سالهای عمر خود را صرف مطالعه روی موضوع احساسات نموده و از طریق تحقیقات دانشگاهی و بسیاری از تجربیات زندگی واقعی، خصوصاً در حیطهٔ آموزش، شاهد صدمات هولناکی در زمینه احساسات به مردم بوده است در کتاب هنر همهفنحریفشدن در احساسات سعی دارد شما را مجاب کند پنهان کردن و به زبان نیاوردن احساسات چه ضربههای بدی به شما و زندگی تان خواهد زد. او در کتابش به شما میآموزد که چگونه به خود اجازه احساس کردن بدهید، چطور اطلاعاتی را که لازم دارید از احساسات خود دریافت کنید و چطور دانشمند احساسات خود شوید.
جملاتی از کتاب هنر همه فن حریف شدن در احساسات
احساسات جریحهدارشده خودبهخود محو نمیشوند، خودبهخود التیام پیدا نمیکنند. اگر احساساتمان را ابراز نکنیم، مثل بدهی رویهم تلنبار میشوند و بالاخره مهلت پرداخت و تسویهحسابشان سر میرسد.
وقتی احساساتمان را نادیده میگیریم یا سرکوب میکنیم، برعکس قویتر میشوند.
(برای خلاق بودن لازم نیست نابغه باشید!)
در مسیر تبدیلشدن به دانشمند احساسات، باید از وسوسهٔ قاضی شدن در برابر احساسات خودداری کنیم.
هرچه بیشتر برای شادی ارزش قائل باشیم، بیشتر احساس سرخوردگی میکنیم.
احساسات منفی عملکردی سازنده دارند: کمک میکنند توجهتان متمرکزتر شود. احساس شادی این کار را نمیکند، بلکه احساس ناراحتی است که ما را کمک میکند از پس شرایطی دشوار بربیاییم
بیماری عاطفی یعنی اجتناب از واقعیت به هر قیمتی.
زندگی عاطفی ما شبیه ترن هوایی است. یک لحظه بالا میرویم و لحظهای دیگر با سرعت به پایین رانده میشویم.
همهٔ ما باور داریم که احساساتمان مهماند و باید بهطور تماموکمال و با احترام با آنها برخورد شود؛ اما درعینحال فکر میکنیم که احساسات مخل کارمان بوده و ثمرهای ندارند؛ سر کار، در خانه و هرجای دیگری.
ولی مسئله اینجاست که وقتی احساساتمان را نادیده میگیریم یا سرکوب میکنیم، برعکس قویتر میشوند. احساساتی که خیلی قوی هستند در درونمان بزرگ میشوند، مثل نیرویی تاریک که عاقبت تمام کارهایمان را مسموم میکند، چه خوشمان بیاید چه نیاید. احساسات جریحهدارشده خودبهخود محو نمیشوند، خودبهخود التیام پیدا نمیکنند. اگر احساساتمان را ابراز نکنیم، مثل بدهی رویهم تلنبار میشوند و بالاخره مهلت پرداخت و تسویهحسابشان سر میرسد.
مهمترین خصوصیاتی که میخواهید فرزندانتان در بزرگسالی داشته باشند چیست؟ آیا مهارت در ریاضیات، دانش علمی یا توانایی ورزشی است؟ یا اعتمادبهنفس، مهربانی، حس هدفمندی و بلوغ لازم برای ایجاد روابط سالم و بادوام؟
جامعه به ما میگوید که وقتی زنی احساسات شدیداً منفیاش را علناً ابراز میکند، کنترل خودش را از دست داده و باید تنبیه شود. وقتی مردی چنین کاری میکند، رفتار طبیعی مردانه است و مستحق مجازات و تنبیه نیست. اعتقادات گسترده، که حتی گاهی حواسمان به آنها نیست، با کلیشههای جنسیتی همسو شده و بر نحوهٔ ابراز احساسات ما و بهنحوهٔ درک احساسات دیگران از طرف ما اثر میگذارند.
مطالعات در دانشکده پزشکی دانشگاه استنفورد نشان میدهد دورههای کوتاهمدتِ تجربهٔ استرس، میتوانند باعث تقویت سیستم ایمنی و افزایش سطح مولکولهای مبارزه با سرطان شوند و تأثیرشان تا هفتهها پس از پایان شرایط استرسزا نیز باقی میماند. ما بهشکلی تکامل پیدا کردهایم که بتوانیم استرسهای کوتاه مدت را تحمل کنیم. هورمونها با آزادشدن خود به ما کمک میکند به بحران بهوجودآمده پاسخی مناسب بدهیم، سپس با برطرفشدن بحران، ترشح هورمون هم قطع میشود. اما این اتفاقی نیست که در برخی محیطهای کاری میافتد؛ در محیط کاری که مجبوریم هم نگاران هشت ساعت کار در کنار رئیسی بدعنق را تحمل کنیم، یا در مدارسی که بچهها زمان برگشت به خانه در اتوبوس از قلدرها وحشت دارند. خیلی از ما ساعتهای زیادی در روز و یا حتی کل روز را تحت استرس عاطفی میگذرانیم تا زمانیکه این وضعیت به وضعیتی مزمن تبدیل میشود.
و یقبرنی کلمهای عربی است به معنی «الهی خاکم کنی» و توصیفکنندهٔ این است که شخص امیدوار است پیش از عزیز یا عشقش بمیرد؛ چون تحمل زندگی بدون او را ندارد.
از آنها میخواهم احساساتشان را برای بقیهمان توصیف کنند. صحبتهایشان چیزهای زیادی را آشکار میکند؛ نه لزوماً درمورد عواطف و احساساتشان، بلکه درمورد اینکه چقدر صحبتکردن راجع به زندگی عاطفی برایمان سخت است. اینجاست که متوجه میشویم حتی برای توصیف احساساتمان با جزئیاتِ مفید از واژگان لازم برخوردار نیستیم؛ سهچهارم افراد بهسختی کلمات «احساسی» پیدا میکنند.
والدینی که برای احساسات ارزش قائلند، بیشتر به احساسات فرزندشان آگاهاند و میتوانند برای آنها بهمنزلهٔ مربی باشند. این والدین زمانی که فرزندانشان ابراز خشم یا ناراحتی میکنند، با تهدید و یادآوری قوانین واکنش نشان نمیدهند، بلکه احساسات قوی را بخش اصلی رشدِ سالم تلقی میکنند.
ما با استعداد ذاتی برای تشخیص اینکه خودمان یا دیگری چه حسی و به چه دلیل داریم به دنیا نمیآییم. همه باید این مهارت را یاد بگیریم.
احساسات ما بهمانند جریانی مداوم هستند، نه پیشامدهایی گاهبهگاه. در درون هر کدام از ما رودی جاری است؛ گاهی اوقات آرام و تحت کنترل و گاهی اوقات خروشان و در حال طغیان.
در یک آزمایش، به شرکتکنندگان تصاویری خنثی و مشوشکننده نشان داده شد یا از آنها خواسته شد تا لحظات ناخوشایندی از زندگیشان را به یاد بیاورند. این محققان با نظارت بر فعالیت مغزی آنها دریافتند که پریشانی شرکتکنندگان، وقتی به حالت سومشخص بهجای اولشخص با خودشان صحبت میکردند، در عرض یک ثانیه، بهسرعت کاهش پیداکرد. اما چرا این مسئله تفاوت ایجاد میکند؟ جیسون موزر مینویسد: «اساساً ما فکر میکنیم که خطاب قراردادن خود به حالت سومشخص باعث میشود که افراد جوری که به دیگران فکر میکنند به خودشان فکر کنند. و شواهد این قضیه هم با بررسی مغز مشهود است. این کار کمک میکند افراد اندکی از تجربیاتشان فاصلهٔ روانشناختی بگیرند که همین امر میتواند برای تنظیم و تعدیل احساسات مثمر ثمر واقع شود.» پس اساساً حرفزدن با خودمان به حالت سومشخص راهی برای مهربانتر بودن با خودمان است.
اگر در زندگی عصبانی باشید، هر جا که نگاه کنید عصبانیت و خشم میبینید. این قضیه درمورد باقی احساسات، حتی احساسات مثبت، هم صدق میکند.
«هیچچیزی خوب یا بد نیست؛ این تفکر است که باعث میشود چنین شود.»
برخلاف آنچه آموختهایم، دنبالکردن مداومِ خوشحالی میتواند ما را از آن دور کند.
تصور کنید که چه اتفاقی میافتاد اگر دفعهٔ بعد که یکی از آشنایان یا مثلاً قهوهچی کافیشاپ از شما پرسید «سلام، حالتون چطوره؟»، بایستید و پنج دقیقه به این سؤالش پاسخی مفصل و بدون حذفیات و ویرایش بدهید. واقعاً سفرهٔ دلتان را باز کنید. تضمین میکنم که دفعهٔ بعد چنین سؤالی از شما نخواهد پرسید.
ما حاضریم بهخاطر شهرت و آبرویمان هم که شده، بهتر رفتار کنیم. آیا خانوادهتان شایستهٔ تلاشی که برای بهتر بهنظررسیدن در چشم دیگران میکنید نیستند؟
باریسویِ نویسنده و مشاور مینویسد: «مکثکردن کمک میکند تا از گرفتن تصمیمی دائمی بر اساس حسی موقتی خودداری کنید.»
حرفهای طرف مقابل را برای درککردن گوشکنید، نه برای اینکه استدلال خودتان را از روی آن درست کنید. به خاطر داشته باشید که رفتار طرف مقابل یک علامت است و خود احساس واقعیاش نیست.
«به چشم مبتلا به یرقان، همهچیز زرد میآید.» اگر در زندگی عصبانی باشید، هر جا که نگاه کنید عصبانیت و خشم میبینید. این قضیه درمورد باقی احساسات، حتی احساسات مثبت، هم صدق میکند.
ما آنقدر انسان و جایزالخطا هستیم که هیچوقت به آنجا نمیرسیم، اما خودِ برتر مثل یک آرمان طلایی است که میتوانیم در ذهن داشته باشیم. ممکن است همیشه خود برترمان نباشیم، حتی ممکن است خیلی وقتها به آن نزدیک هم نشویم، ولی مهم این است که آن را خوب بشناسیم. کسی که آرزو داریم کاش او بودیم. اگر در طی فرالحظه از خود بپرسیم خود برترِ من چه واکنشی نشان میداد؟ حداقل میفهمیم که دوست داشتیم در این مقطع حساس چطور رفتار کنیم و شاید رفتارمان به این باور نزدیک و دفعهٔ بعد نزدیکتر شود.
نتیجهگیری یک پژوهش، سی دقیقه بحثوجدل با شریک زندگیتان میتواند توانایی بدنتان را در بهبودی حداقل تا یک روز به تأخیر بیندازد و اگر مرتب بحثوجدل کنید، این تأخیر دوبرابر میشود.
میتوانید نابغه باشید و ضریب هوشی بالایی داشته باشید که انیشتین حسودیاش بشود، اما اگر نتوانید عواطف و احساساتتان را بشناسید و ببینید که چطور بر رفتارتان تأثیر میگذارند، آن قوای ذهنی و شناختی که از آن برخوردارید آنقدری که توقعش را دارید به کارتان نمیآید. بچهٔ بااستعدادی که اجازهٔ احساسکردن ندارد، از واژگان لازم برای ابراز آن احساسات و توانایی درکشان برخوردار نیست، نمیتواند احساسات پیچیدهای که در روابط دوستانه و در زمینهٔ درسی پیش میآیند را مدیریت کند و همین باعث محدودشدن پتانسیلش میشود.
من بپرسد: «مارک، چه احساسی داری؟» با شنیدن این کلمات، سد درونم شکست و سیلی جاری شد. هر اتفاق وحشتناکی که در آن زمان تجربه میکردم و هر احساسی که در واکنش به آنها داشتم، همهشان یکدفعهای بیرون ریخت. همین یک سؤال کوچک کافی بود تا زندگیام تغییر کند. مسئله فقط سؤالش نبود؛ بلکه نحوهٔ پرسیدنش بود. واقعاً میخواست جواب سؤالی را که پرسیده بود بداند. به خاطر احساسی که داشتم من را قضاوت نمیکرد. با صمیمیت و همدردی به آنچه ابراز میکردم گوش سپرد. سعی نکرد توضیح و تفسیری از من و رفتارم ارائه کند.
بچههای ارکیدهای اگر نادیده گرفته شوند، بهسرعت پژمرده میشوند، اما اگر در شرایطی که از آنها حمایت به عمل آید بزرگ شوند، نه تنها پژمرده نمیشود، بلکه در مقایسه با بچههای قاصدکی پیشرفت هم میکنند.
احساس ناراحتی (مثلاً بدبینی، بیتفاوتی، افسردگی) با کمبودن سطح سروتونین و دوپامین، یا بهاصطلاح انتقالدهندههای عصبیِ حال خوب در بدن، ارتباط دارد. سروتونین در درک درد نقش دارد. به همین دلیل افرادی که احساسات منفی را تجربه میکنند، بیشتر به علائم شدید بیماری دچار میشوند و تقریباً نیمی از افراد مبتلا به افسردگی، از دردهای جسمی نیز رنج میبرند.